فروغ فرخزاد شاعری است که به تنهایی مرا به نفس کشیدن در این خاک ترغیب می کند.و چون او کسی را نمی شناسم که چنین به زیبایی سخن گفته باشد.و شعر نوشته باشد.او تنها زنی بود که مرا تاثیری باورنکردنی گذاشت.و دنیایی از زیبایی دردناک حیات را برایم معنا کرد.فروغ ساده است.وآنقدر ساده می نویسد که تو نیز حس می کنی می توانی به زیبایی سخن او حرفی بزنی.و شعری بسرایی.اما خواهی دید که سخن گفتن به زبان او از درک فلسفه هگل دشوارتر است.با او من در این خاک به نفس کشیدن خود می بالم.و همپای او " دستانم را در باغچه می کارم ".همین
قسمتی ازنامه منتشر نشده فروغ:
از زندگی گذشته هم به کلی بریده ام. وقتی کامی را در خیابان میبینم که حالا قدش تا شانه هام میرسد فقط تنم شروع میکند به لرزیدن و قلبم به ترکیدن، اما نمیخواهمش. نمیخواهمش. فایده این علایق و روابط چیست؟ آدم باید دنبال جفت خودش بگردد. هرکسی یک جفت دارد باید جفت خودش را پیدا کند با او همخوابه شود و بمیرد.
معنی همخوابگی همین است؛ یعنی کامل شدن و مردن، چون زندگی فقط تلاشی برای جبران نقص هاست. من خیلی بدبخت هستم و هیچکس نمیداند حتی خودم هم نمیخواهم بدانم؛ چون وقتی با این مسئله رو به رو میشوم تنها کاری که میتوانم بکنم اینست که خودم را از پنجره پایین بیندازم. اَه دارم چرت و پرت مینویسم بگذرم.
منبع:کتاب شناختنامه فروغ فرخزاد- شهناز مرادی کوچی
مجموعه اشعار:
از سخنان فروغ:
آرزوی من آزادی زنان ایران و تساوی حقوق آنها با مردان است... من به رنجهایی که خواهرانم در این مملکت در اثر بی عدالتی مردان میبرند، کاملاً واقف هستم و نیمی از هنرم را برای تجسم دردها و آلام آنها به کار میبرم. آرزوی من ایجاد یک محیط مساعد برای فعالیتهای علمی هنری و اجتماعی زنان است.